با نای نی ات مرا به هوش آر
با یک نظرت مرا به جوش آر
با مهر تو من وضو گرفتم
با عشق، دلم را به خروش آر
دیشب آمدم ای ماه تا تو را بینم
به سوی تو مست آمدم تا دلت چینم
ندا آمد کای شمس مرو به دیدن ماه
اگر روی تمام کون و مکان به هم ریزم
بخدا مست تماشای توام
بخدا محو رخ ماه توام
جسم خاکیست اگر از تو جدا
بخدا سوخته داغ توام
کیست که بداند وسعت دریا را
معنی سکوت عمق اقیانوس
کیست که بشنود زمزمه چشمه سار
راه را بیابد فقط به یک فانوس
شکستن برگهای پاییز را کسی نمی بیند
رقص نور را در پر طاووس
در وجود کسی نمی گنجد
یک حضور بارانی
داغ سوزان و ویرانگر افسوس
با تو اندیشه ها سبزند پر از احساس
بی ریایی سکوت هم ملموس
سنگ را قسمت آیینه ها نکن
آه را با دل بی ریا آشنا مکن
این دل ایینه ای را نشکن
بغض را با گلوی خود آشنا مکن
پای درد را از خانه ات ببر
زخم را با دل خود آشنا مکن
وسعت تو مال اینجا نیست
هیچ خود را با فنا آشنا مکن
-====================================================
با عشق تو من شهره آفاق شدم
دل دربدر و من یه نفس آه شدم
این نفس دگر خویشتن خویشش نیست
با تو چکنم که با تو من آب شدم
همراه منی و من دگر تنها نیست
این من نه من و بلکه دگر با من نیست
هر صبح که خورشید بتابد بر من
نیست شود، هست شود هم من نیست
خسته ام خسته از جفای دوران ، خسته از عالم و آدم
خسته ام خسته از نفرین زمین و زمان ، کی میایی ای منجی روح
کی میایی ای مسیح دوران
باز هم خیال تو.............................................
ای نگاهت نخلی از مخمل و از ابریشم
چند وقتی است هر شب به تو می اندیشم
به تو آری , به تو , یعنی به همان منظر دور
به همان سبز صمیمی به همان باغ بلور
به همان سایه , همان وهم و همان تصویری
که سراغم ز غزل های خودم می گیری
به تبسم , به تکلم , به دل آرای تو
به خموشی , به تماشا , به شکیبایی تو
به سخن های تو با لهجه شیرین سکوت
به نفس های تو در سایه سنگین سکوت
به همان زل زدن از فاصله دور به هم
یعنی آن شیوه فهماندن منظور به هم
شبحی چند شب است آفت جانم شده است
اول نام کسی ورد زبانم شده است
در من انگار کسی در پی انکار من است
یک نفر مثل خودم عاشق دیدار من است
یک نفر ساده , چنان ساده که از سادگی اش
می شود یک شبه پی برد به دلدادگی اش
آه ای خواب گران , سنگ سبک بار شده
بر سر روح من افتاده و آواره شده
رعشه ای چند شب است آفت جانم شده است
اول اسم کسی ورد زبانم شده است
در من انگار کسی در پی انکار من است
یکنفر مثل خودم تشنه دیدار من است
یکنفر سبز چنان سبز که از سر سبزیش
می شود پل زد از احساس خدا تا دل خویش
آی بی رنگ تر از آیینه یک لحظه بایست
راستی این شبحه هر شب , تصویر تو نیست ؟
اگر این حادثه هر شب تصویر تو نیست
پس چرا رنگ تو وآیینه اینقدر یکی است
حتم دارم که تویی آن شبحه آیینه پوش
عاشقی جرم قشنگیست به انکار مکوش
آری آن سایه که شب آفت جانم شده بود
آن الفبا که همه روز ورد زبانم شده بود
اینک از پشت دل آیینه پیدا شده است
و تماشاگه این خیل تماشا شده است
آری آن یار دبستانی دلخواه تویی
عشق من آن شبحه شاد شبانگاه تویی