ـ در توصیف قدرت خدای سبحان ـ :اوست که آفریده هایش را در دنیا ساکن کرد و پیامبرانش را به سوی جنّ و انس فرستاد تا برایشان پرده از دنیا برگیرند [امام علی علیه السلام]
انتظار اهورایی
انتظار اهورایی
سه شنبه 87 خرداد 28 , ساعت 11:44 صبح  

آب گل آلود نشسته و زانوی غم بغل کرده ، خسته و دلگیر چشم به گوشه ای از آسمان دوخته بود که باد ، خاک را از آن راه برده و پراکنده کرده بود و آب فقط تماشا کرده و کاری از دستش برنیامده بود، اشک ریخته بود و با اشک  چشمهایش خاک را بدرقه کرده بود.

از کجا شروع می کرد؟ذهنش ناآرام و متلاطم بود . از اولین بوسه که برخاک زده بود؟ از اولین بار که بر دل خاک جاری شده بود؟از ابتدای قصه آفرینش؟از ناسازگاریهای باد؟ یا از حضور سرد آتش؟ نه ذهنش یاری هیچ یادآمدی را نمیکرد.

نمی دانست دو راه بیشتر نداشت، چشمهایش را ببندد و روزهای گذشته تکرار شوند؟ یا چشمهایش را ببندد و خشکیدن خویش را شاهد باشد؟ بی خاک؟

و خاک الان کجا بود؟ و ذرات سرگردانش چه می کردند؟ باد ادعای نسیم داشت و از طوفان سونامی برای خاک  مخرب تر بود.

آب دستی به گلهای ناز و یاس و مریم  دوروبرش کشید.که پژمرده بودند و ریشه هاشون لخت و عور بیرون زده بود و چون بیوگانی سربرگریبان، تشنه، گرسنه . به یاد می آورد در شبهای مهتابی مست کننده چطور در دل خاک فرو رفته بود و نسیم دانه ها را در دل نمناک خاک کاشته بود و او دل خاک را آبیاری کرده بودو صبح خورشید را که خبر کردند چه شادمانه نور افشانده بود بر دل خاک و چه خون دلی خورده بودند تا دانه ها رشد کردند  و به بار نشستند و گل دادند.

چه سپید، چه درخشان ،چه لطیف، لبخندی به گوشه لب آب امد ولی گل آلود.

به خورشید چشم دوخت، او که شاهد بود و آسمان و ماه هم.

به چشم آب خورشید هم رمق نداشت ولی نه! او کار همیشگی خود را انجام می داد، چطور پراکنده شدن خاک دلگیرش نکرده بود؟ در گوش آب گفت:" نگران نباش یه فکرایی دارم" راست می گفت و این اولین باری نبود که باد خاک را چنین می پراکند ولی اینبار متفاوت از همه بارها بود.

باد غضبناکتر بود .بسیار شبیه طوفان بود.کسی حریفش نمی شد حتی اگرآب با نگاه خورشید به آسمان می رفت.ابر میشد و بارور می شد و می بارید تا خاک پراکنده را بر زمین بنشاند! نه اینبار مطمئن نبود.

در دل آب حضوری چون خورشید درخشان، اهورایی پاک ، تپنده و جاری و زنده، تسلی دل آب بود اشکهایش را پاک می کرد و برسرش دست نوازش می کشید .چه دستان لطیف و گرمی ! در گوشش نجوا می کرد خاک گنجینه اسرار دنیاست، مادر مهر و محبت است.چیزی که در دل دارد به هیچکس نخواهد داد..

آب برای بازگشت خاک در انتظاری اهورایی نشسته بود.

 


نوشته شده توسط باران | نظرات دیگران [ نظر] 
درباره وبلاگ

انتظار اهورایی

باران
اوقات شرعی
فهرست اصلی
بازدید امروز: 32 بازدید
بازدید دیروز: 1 بازدید
بازدید کل: 61275 بازدید

شناسنامه
صفحه نخست
پست الکترونیک
پارسی بلاگ
لینک های روزانه

انتظار [46]
عصر نوشتن [9]
خیال سبز [54]
[آرشیو(3)]
فهرست موضوعی یادداشت ها
رومانتیک[4] . هویت[4] . وحشی[2] . طبیعت[2] . حرف کلیدی ندارم[2] . مرهم[2] . عشق و نفرت . زخم . برزخ . بهشت و جهنم . بیم و امید .
نوشته های پیشین

دی ماه
بهمن ماه
اسفند ماه
خرداد 1387
اردیبهشت 1387
فروردین 1387
مرداد 1387
شهریور 1387
بهمن 1387
آبان 1388
آذر 1388
بهمن 1388
اسفند 1388
فروردین 1389
اردیبهشت 1389
اردیبهشت 89
خرداد 89
تیر 89
مرداد 89
مهر 89
آبان 89
آذر 89
لوگوی وبلاگ من

انتظار اهورایی
لینک دوستان من

گل سرخ
پرسش مهر 8
عشق الهی
زن بودن ممنوع
هر آنچه که شما میخواهید...
بانو بلاگ
سیب سرخ
آسمان عطش
مسایل جنسی

سپیده و فرید

روزنگار خانم شین
گیس طلا
گلمریم
روزا
آیدا
ترگل
نیلوفر
اشتراک در خبرنامه

 
لیست کل یادداشت های این وبلاگ

رهایی
زیرلبی های مادرانه
چشمامو میبندم و تو منو راه ببر...
خدا به همرات
حسودانه
یعنی میشه؟
تنهایی
باز هم تو
فریاد فریاد
ظلم شاخ و دم نداره
آرامش درون و طوفان برون
[عناوین آرشیوشده]