چهار روز پیش که به حساب آقای پدر پول ریختم ولی پدر جون امروز حسابشو چک کرده و دیده پول به حسابش ریخته نشده و تا میگه چراغ مغزم روشن میشه که شماره حسابو اشتباه نوشتم و خدارو شکر که رسیدشو ذخیره کردم و میبینم ای داد بیداد همه عددها درسته ولی جابجا. همش فکر میکنم این چشم و مغز کور من چطور دارن زندگی میکنن. حواس من کجاس؟ کجا بوده؟ چیکار باید میکردم دویدم رفتم بانک که چیکار کنم و گفتن بانک نمیتونه از حساب شخص برداشت کنه مگر اینکه لطف کنه و برات تماس بگیره با فرد و بگه پولو بازگشت بده .به دو رفتم بانک ملی که اشتباهی پول به حسابشون رفته بود باز از برخورد عالی رئیس شعبه ممنوندار شدم که با احترام و حوصله شعبه مذکور همراه با اسم و شماره تلفن اون فرد رو برام یادداشت کرد و عذر خواست که بیشتر از این کاری از دستش برنمیاد.
همینه دیگه این حسابهای متمرکز یه شماره جابجا بنویسی معلوم نیست به حساب کی اونم کجای ایران بره چه برسه به این شماره کلا از بیخ جابجایی که من وارد کرده بودم. اون شعبه هم که تو یکی از روستاهای یکی از شهرستانهای استان فارس بود تایید کرد که پول در تاریخ مذکور به حساب این فرد واریز شده و گفت خودت باش تماس بگیر ادم خوبیه و پولتو بهت میده و واقعا داد. آقای عربی از شما خیلی خیلی ممنونم و از خدا که همیشه بندگانی با این روحیه درستی و پاکی داره.
یه روز حادثه خیز دیگه از سرم رد شد اول اولی رو بگم یا دومی رو؟
از حواسپرتی مسخره ام بگم که مال هردوشه.اونروز که نمیدونم تو اتوبوس یا تو تاکسی جزوه ها و کتابهامو جا گذاشتم تازه بعد از یکساعت متوجه شدم نیست و باورم نمیشد که نیست و من انقدر خنگول باشم که نفهمم کجا و کی کتابهامو جا گذاشتم و الان چهار هفته اس میگذره و من خوشخیال با وجود تجدید جزوه و خرید مجدد کتابهای خداتومنی هنوز هرروز میرم کیوسک راننده های ونک و میپرسم: اقا یکی از راننده ها یه کلاسور مشکی پر از کتاب که به درد کسی هم نمیخوره براتون نیوورده و اونا میگن: نه. و من باز امیدوارم اگه تو ماشین اون ماشین که تاکسی هم نبود جامونده از روی اسمم !!! بیاره مستقیم درخونه یا حداقل تحویل دانشگاه بده.(به گمونم هیچ نشونی از دانشگاه هم روی کتابها نبود ولی خوب من که در دانشگاه سوار تاکسی شدم و هرچی نباشه طرف باید انقدر باهوش باشه که حتما مسافرش کم کم دانشجوی همون دانشگاه باشه!!!!!خوب به من چه رانندها انقدر باهوش نیستن.یا مثلا اون خانمه با اون ابروهای قشنگش که روبروی من نشسته بود و تمام مدت ذول زده بودم ( به چشم خواهری خداییش)تو صورتش که این جوون بوده حتما خیلی خوشکل بوده که هنوز هم با این همه چروک باز خوشکله و ابروهاش چه قشنگ تاتو شده و تقصیر من چیه که حواس ادمو این ابروهای تاتو شده خوشکل پرت میکنن.یا اصلا با هول و ولا پول خورد درارودم دادم راننده پامم درد میکرد و به من چه که اصلا یادم نمیاد اونموقع که از اتوبوس پیاده شدم کلاسور دستم بود یا نه.
و حتی وقتی سوار تاکسی شدم و باید با دوستم درمورد پایاین نامه اش حرف میزدم و یه عنوا ن مشتی براش میساختم خوب به من چه که چرا یادم نمیاد وقتی از تاکسی پیاده میشدم کلاسور دستم بود یا نه ولی میدونم تلفن دستم بود و داشتم حرف میزدم.
وای چقدر غصه خوردم اونروز نه فکر کنید بابت کتابها نه، بابت مطالبی که اون تو نوشته بودم آآآآآآآآه تازه احساس امام محمد غزالی رو داشتم درک میکردم. وای همکلاسی های عزیزم ممنونم که چقدر کمک کردید و دلداریم دادید و هرکدوم کتابشو پیشکش میکرد تا من کتابهای نو نو رو سیاه کنم .
و تازه بعد از همه اینا پای علیلم یادش اومد درد بگیره و راه نیاد و از درد منو به خودم بپیچونه و من فقط سه ربع دارم تا پرواز .و حالا که خدارو شکر پله برقی هر دو طرف روبراه بود و بلافاطله ماشین گیرم اومد باید درست تو شلوغی جناح تا آزادی گیر کنه و با زحمت که برسه به میدون پنچر کنه و مسافرا پیاده بشن و حالا من تو اون غلغله بازار شام که سگ صاحبشو پیدا نمیکنه ماشین از کجا گیر بیارم در عرض ربع ساعت باقیمونده تا پرواز منو پای علیلمو برسونه به هواپیما. و حالا که یه خیر خیرخواه (خدا اجرش بشه)راننده اتوبوس تجریش تا سه راهی مهراباد منو رسوند و دوباره تا ترمینال 4 و بعد از اون. وای گیت بازرسی تازه یادش اومده به کیسه سکه های من تو کیفم گیر بده و الانس هواپیما بپره که فریاد میکشم :دیر شده باید برم به پرواز نمیرسم .این من بودم؟ چشمام پر از اشکه.سرو تنم خیس از عرقه .گیت بسته اس الانه که بشینم روی زمین و هرچی فحش بلدم نثار خودم کنم که باز خدا از راه میرسه و سوار اتوبوس اصفهان میشم که هواپیماش نزدیک هواپیمای مقصد منه و همش تو فکرم الانه که از حراست فرودگاه بریزن سرم که این خانم نه چندان موقر جیغ جیغو مشکوک میزنه. ولی کسی نیومد و صندلی بوفه نصیبم شد و همینکه ولو شدم روی صندلی کش کیسه اشکم در رفت و گوله گوله (میگم گوله گوله خداییش گوله گوله) اشک میریخت نفهمیدم کی مهماندار بالای سرم حاظر شد که مباد ا مشکلی دارم که داشتم ولی فحشها همه نثار خودم
از پریروزی که یه هو به کله ام زد ما جز صندلی پلاستیکی که به جای همه چیز ازش استفاده میشه تو خونه هیچگونه صندلی برای نشستن نداریم به فکر خرید یه دست میز و صندلی همه کاره افتادم که هم برای غذاخوری باشه هم بای تحریر هم برای استراحت هم برای مبلمان و کلا همه چیز.... و عصرش که با هول و ولا تا ده شب تو خیابونا راه افتادیم و خوب و بد کردیم و پسندیدیم و چون اقا اصولا خونه خریده ! و بی پوله من باید مایه تیله بذارم لذا دیروز هیچ حرفی نزد و انگار نه انگار این همه چرخ زدیم و پام مثل قلوه سنگ شد و این هوا باد کرد و بنزین تموم کردیم و هرچی صبر کردم باز هیچی نگفت و آخر سر به حرف اومدم که انگار نه انگارته؟؟/
که از دل دراورد ازاین می ترسم بهت بگم که فردا پسون فردا نگی فلانی مجبورم کرد من که نیازی به میز و صندلی ندارم اگه خودت نیاز داری بخر !!! رو همین حساب منم از خرید نیازم منصرف شدم
امروز خاکستری ام
چشمهام فرو افتاده . اشکهام هرآن آماده فواره زدن. گوشه لبهام آویزون. دلم دردناک بی اینکه بدونه دردش چیه! زبونم ساکت و صدام کم جون.سیاهی چشمهام هرثانیه به یه نقطقه خیره می مونه و مغزم فکر هیچ کار نمیکنه.چه لحظات اسفباریه.
ازیه هفته ژیش که زانوم ورم کرد و چلغ چلغ صدا ازش درمیومد و چنان دردی گرفته که نتونستم راه برم تا الان که همچنان میشلم و پامو دنبال خودم می کشم و پله اساسا شده بلای جونم و با هر پله دو استخوان ران و ساقم رو هم جیر جیر می لغزن چون غضروف وسطشون پاره پاره و از بین رفته و فقط صبحها احساس خوبی دارم و همین که سردوپا میشم باز میفته به درد و تا عصر حسابی ورم میکنه و ... نه که خیال کنید غصه دار این زانوی علیل هستم ها نه اصلا شایدم اره شایدم بیشتر دلم برای تنهایی خودم می سوزه