با تو تا سحر رسیدم
توی ظلمت شبا نه
با تو از راز شکفتن
تو زمستون عاشقانه
گفتم و گفتم حذر کن
از نگاه پرفسانه
ترس من از رفتن توست
رفتن اما بی بها نه
تا ابد با من بمان
با من از عشقت بگو
عاشقی چون تو ستمگر
عاشقی چون من.......
تو لطیفی مثل شبنم
گرم و سوزان مثل آتش
با صفا و صادقانه
می نشینی بر دو چشمم
مثل اشک از دل میایی
مثل سایه
پا به پایت می دوم تا بی نهایت
شور و شوق با تو بودن
می کشد هر شب به سویت
این دل آشفته ام را
مثل پروا نه به گردت
شمع من کمتر بسوزان
دیگر این دل مال من نیست
رحم کن بر قلب عاشق
مثل باران بر شقایق