خسته و گرسنه و بیحال رسیدم. از اطلاعات پرسیدم گفت برو اونور کانتر 3 .هرچی نگاه کردم همه مانیتورا یا خاموش بودن یا تبلیغ نشون می دادن و فقط روی یکیشون اعلام کرده بود تازه اونی هم نبود که مد نظر من بود.پیش خودم گفتم: حواسش پرته بیراه حرف می زنه.یکم چرخیدم .هرهفته میام و هرهفته هم موقعیتمو گم می کنم و باید کلی بچرخم تا دستشویی یا ورودی بازرسی رو پیدا کنم. دستشویی رو از روی تابلوی نمازخونه پیدا کردم و خلاصه برگشتم که بسته ای رو که تو مسیر اومدنی دست نخورده مونده بود بلومبونم با خیال راحت نون و برداشتم روش کره و پنیر مالیدم و خیالم راحت بود که حالاحالاها خبری نیست.خداییش بود که آخرین تیکه ساندویچ کذایی رو فرو دادم خدا نخواست کوفتم بشه.که اعلام کرد: آخرین اعلام برای سوار شدن به..... قلبم ایستاد و من هنوز حتی کارت نگرفته بودم.به دو دویدم سمت ترافیک آسمان .مرد لاغرمردنی جوون با دوتا مرد میانسال گردن کلفت بحث میکرد حووصلم نشد ادب رو رعایت کنم با صدای بلند گفتم اقا من یکساعته اینجام اعلام ندادن یه هو چی شد اخرین اعلان سوار شدنو دادن؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
مردک بی حوصله و تقربا با فریاد گفت بدو برو کارت بگیر می رسی. تا جون تو پاهام داشتم دویدم. کارت گرفتم .بالفور پریدم تو سالن و از اونجا بلافاصله در خروجی 4 و بلافاصله اتوبوس. هم خیلی هول ورم داشت و قلبم ریخت هم بعدش که اروم شدم کلی کیف کردم که چه خوب شد کل اعمال کذایی سوار شدن روهم 5 دقیقه شد.
زندگی شل و ول و کند خودم اینجوریه. می دونم آخرش یه دقیقه آخر عمرمو مجبور میشم بذارم واسه کارای عقب افتادم.