به این صفحه کوچیک کامپیوتر که نگاه می کنم و هزارن چشمی که الان به همین یه صفحه چشم دوختن و به دنیای عظیم و خیلی بزرگتر از دنیای واقعی که درونش نهفتس می بینم که مغز کوچیک من حتی گنجایش فکر کردن به این عظمت رو نداره و به یاد مغزهایی می افتم که به این فکر افتادن و ناخوداگاه میگم افرین به اونی که مغزهای شما رو افرید پس اون تو چه خبره فقط خودش میدونه
و باز فقط خودش میدونه دلخوشی من در پس این دنیای عظیم به یه لذت عجیب سکر اور تبدیل شده که اول صبحی تو وبلاگهای دوستانی که هیچکدوم دیگری رو نمی شناسیم قدمی بزنم بی اینکه اجازه بگیرم از تو پنجره دلاشون سرک بکشم و حتی خودمو بندازم تو جریان احساسشون و باشون همراه بشم و دلم خوش باشه که فقط برای لحظاتی از انچه بهش میگیم دنیای واقعی فاصله بگیرم من هیچ این دنیای واقعی رو دوست ندارم.