یه لنگه پا وایسادیم بین دوتا قطار مترو اینوریه هر 5 دقیقه میرسه و اونوریه هر یه ربع راه میفته .از اینوریه کیلو کیلو آدم میریزه بیرون و حمله ور که میشن به اونوریه آدم به یاد جنگ میفته و مو به تنم راست میشه و باید یه گوشه چنان کز کنی که مبادا زیر جمعیت له بشی و اینوریه هی خالی میشه ولی اونوریه نمیدونم چرا پر نمیشه!! یه هو محوطه خالی از ادم میشه و یه هو غلغله میشه .حالا که خلوته یه آقای نیروی انتظامی میاد جلو و من تا الان اینهمه وایسادم اونجا ندیدمش و حتی فکرشم نمیکنم داره میاد سمت ما. یه قیافه عاقل اندر سفیه به خواهرک میندازه و متفکرانه میگه : ( اخه این چیه پوشیدی؟)
هنوز باورم نیست با ماست و میرم تو بحر لباس خواهرک.یه مانتوی نسبتا تا میانه ران که تنگ هم نیست به رنگ کرم با گلهای طرح بته جقه قهوه ای یا یه همچی رنگی و به نظرم چه خوشکله و روسری قرمز قهوه ای و موهاشم کمی بیرونه بی هیچ آرایشی .و بعد نگاهی به سرتاپای من میکنه ولی نه تو صورتم و میگه : نه به این خانم نه به شما به این میگن افراط و تفریط!!!!!!!!! من با اجازتون چادر ملی پوشیدم و داریم میریم چیتگر!!! خواهرک هول شده و نمیدونه چی بگه و اقاهه ادامه میده: تریپت!!! موجهه ولی لباست مناسب نیست ( فکر می کنم که بهش بگم لطفا تریپ موجه و لباس نامناسبشو توضیح بدید. مثلا گلش بدرنگه؟ یا خودش؟ یا چی؟) که خواهرک با پته پته میگه ببخشید(و بعد خودش اعتراف میکنه نمی دونم واسه چی باید منو می بخشید) و آقاهه میگه : دیگه تکرار نشه !!! قاعدتا چشم. وقتی میره خواهرک از ترسش می خواد خودشو یه جایی قایم کنه که اون یکی دیگه که خیلی هم اخموه بهش گیر نده و من هنوز تو یه بهت عجیب موندم و نمی دونم بخندم یا گریه کنم