[ و از نوف بکالى روایت است که شبى امیر المؤمنین ( ع ) را دیدم از بستر خود برون آمده نگاهى به ستارگان انداخت و فرمود : نوف خفته‏اى یا دیده‏ات باز است ؟ گفتم دیده‏ام باز است . فرمود : ] نوف خوشا آنان که دل از این جهان گسستند و بدان جهان بستند . آنان مردمى‏اند که زمین را گستردنى خود گرفته‏اند و خاک آن را بستر . و آب آن را طیب . قرآن را به جانشان بسته دارند و دعا را ورد زبان . چون مسیح دنیا را از خود دور ساخته‏اند و نگاهى بدان نینداخته . نوف داود ( ع ) در چنین ساعت از شب برون شد و گفت این ساعتى است که بنده‏اى در آن دعا نکند جز که از او پذیرفته شود ، مگر آن که باج ستاند ، یا گزارش کار مردمان را به حاکم رساند ، یا خدمتگزار داروغه باشد ، یا عرطبه طنبور نوازد ، یا دارنده کوبه باشد و آن طبل است . [ و گفته‏اند عرطبه ، طبل است و کوبه ، طنبور . ] [نهج البلاغه]
انتظار اهورایی
باز خدا از راه رسید
دوشنبه 89 خرداد 24 , ساعت 11:37 صبح  

یه روز حادثه خیز دیگه از سرم رد شد اول اولی رو بگم یا دومی رو؟

از حواسپرتی مسخره ام بگم که مال هردوشه.اونروز که نمیدونم تو اتوبوس یا تو تاکسی جزوه ها و کتابهامو جا گذاشتم تازه بعد از یکساعت متوجه شدم نیست و باورم نمیشد که نیست و من انقدر خنگول باشم که نفهمم کجا و کی کتابهامو جا گذاشتم و الان چهار هفته اس میگذره و من خوشخیال با وجود تجدید جزوه و خرید مجدد کتابهای خداتومنی هنوز هرروز میرم کیوسک راننده های ونک و میپرسم: اقا یکی از راننده ها یه کلاسور مشکی پر از کتاب که به درد کسی هم نمیخوره براتون نیوورده و اونا میگن: نه. و من باز امیدوارم اگه تو ماشین اون ماشین که تاکسی هم نبود  جامونده از روی اسمم !!! بیاره مستقیم درخونه یا حداقل تحویل دانشگاه بده.(به گمونم هیچ نشونی از دانشگاه هم روی کتابها نبود ولی خوب من که در دانشگاه سوار تاکسی شدم و هرچی نباشه طرف باید انقدر باهوش باشه که حتما مسافرش کم کم دانشجوی همون دانشگاه باشه!!!!!خوب به من چه رانندها انقدر باهوش نیستن.یا مثلا اون خانمه با اون ابروهای قشنگش که روبروی من نشسته بود و تمام مدت ذول زده بودم ( به چشم خواهری خداییش)‏تو صورتش که این جوون بوده حتما خیلی خوشکل بوده که هنوز هم با این همه چروک باز خوشکله و ابروهاش چه قشنگ تاتو شده و تقصیر من چیه که حواس ادمو این ابروهای تاتو شده خوشکل پرت میکنن.یا اصلا با هول و ولا پول خورد درارودم دادم راننده پامم درد میکرد و به من چه که اصلا یادم نمیاد اونموقع که از اتوبوس پیاده شدم کلاسور دستم بود یا نه.

و حتی وقتی سوار تاکسی شدم و باید با دوستم درمورد پایاین نامه اش حرف میزدم و یه عنوا ن مشتی براش میساختم خوب به من چه که چرا یادم نمیاد وقتی از تاکسی پیاده میشدم کلاسور دستم بود یا نه ولی میدونم تلفن دستم بود و داشتم حرف میزدم.

وای چقدر غصه خوردم اونروز نه فکر کنید بابت کتابها نه، بابت مطالبی که اون تو نوشته بودم آآآآآآآآه تازه احساس امام محمد غزالی رو داشتم درک میکردم. وای همکلاسی های عزیزم ممنونم که چقدر کمک کردید و دلداریم دادید و هرکدوم کتابشو پیشکش میکرد تا من کتابهای نو نو رو سیاه کنم .

و تازه بعد از همه اینا پای علیلم یادش اومد درد بگیره و راه نیاد و از درد منو به خودم بپیچونه و من فقط  سه ربع دارم تا پرواز .و حالا که خدارو شکر پله برقی هر دو طرف روبراه بود و بلافاطله ماشین گیرم اومد باید درست تو شلوغی جناح تا آزادی گیر کنه و با زحمت که برسه به میدون پنچر کنه و مسافرا پیاده بشن و حالا من تو اون غلغله بازار شام که سگ صاحبشو پیدا نمیکنه ماشین از کجا گیر بیارم در عرض ربع ساعت باقیمونده تا پرواز منو پای علیلمو برسونه به  هواپیما.  و حالا که یه خیر خیرخواه (‏خدا اجرش بشه)‏راننده اتوبوس تجریش تا سه راهی مهراباد منو رسوند و دوباره تا ترمینال 4 و بعد از اون. وای گیت بازرسی تازه یادش اومده به کیسه سکه های من تو کیفم گیر بده و الانس هواپیما بپره که فریاد میکشم :دیر شده باید برم به پرواز نمیرسم .این  من بودم؟ چشمام پر از اشکه.سرو تنم خیس از عرقه .گیت بسته اس الانه که بشینم روی زمین و هرچی فحش بلدم نثار خودم کنم که باز خدا از راه میرسه و سوار اتوبوس اصفهان میشم که هواپیماش نزدیک هواپیمای مقصد منه و همش تو فکرم الانه که از حراست فرودگاه بریزن سرم که این خانم نه چندان موقر جیغ جیغو مشکوک میزنه. ولی کسی نیومد و صندلی بوفه نصیبم شد و همینکه ولو شدم روی صندلی کش کیسه اشکم در رفت و گوله گوله (‏میگم گوله گوله خداییش گوله گوله) اشک میریخت نفهمیدم کی مهماندار بالای سرم حاظر شد که مباد ا مشکلی دارم که داشتم ولی فحشها همه نثار خودم

 


نوشته شده توسط باران | نظرات دیگران [ نظر] 
درباره وبلاگ

انتظار اهورایی

باران
اوقات شرعی
فهرست اصلی
بازدید امروز: 46 بازدید
بازدید دیروز: 3 بازدید
بازدید کل: 61548 بازدید

شناسنامه
صفحه نخست
پست الکترونیک
پارسی بلاگ
لینک های روزانه

انتظار [46]
عصر نوشتن [9]
خیال سبز [54]
[آرشیو(3)]
فهرست موضوعی یادداشت ها
رومانتیک[4] . هویت[4] . وحشی[2] . طبیعت[2] . حرف کلیدی ندارم[2] . مرهم[2] . عشق و نفرت . زخم . برزخ . بهشت و جهنم . بیم و امید .
نوشته های پیشین

دی ماه
بهمن ماه
اسفند ماه
خرداد 1387
اردیبهشت 1387
فروردین 1387
مرداد 1387
شهریور 1387
بهمن 1387
آبان 1388
آذر 1388
بهمن 1388
اسفند 1388
فروردین 1389
اردیبهشت 1389
اردیبهشت 89
خرداد 89
تیر 89
مرداد 89
مهر 89
آبان 89
آذر 89
لوگوی وبلاگ من

انتظار اهورایی
لینک دوستان من

گل سرخ
پرسش مهر 8
عشق الهی
زن بودن ممنوع
هر آنچه که شما میخواهید...
بانو بلاگ
سیب سرخ
آسمان عطش
مسایل جنسی

سپیده و فرید

روزنگار خانم شین
گیس طلا
گلمریم
روزا
آیدا
ترگل
نیلوفر
اشتراک در خبرنامه

 
لیست کل یادداشت های این وبلاگ

رهایی
زیرلبی های مادرانه
چشمامو میبندم و تو منو راه ببر...
خدا به همرات
حسودانه
یعنی میشه؟
تنهایی
باز هم تو
فریاد فریاد
ظلم شاخ و دم نداره
آرامش درون و طوفان برون
[عناوین آرشیوشده]