این قصه همیشگی من باید تا کی تکرار بشه؟
بیشتر از بیست بار بلیط رو نگاه کردم 21:50 دقیقه و فقط برای اینکه صدای غرغر آقای میم در نیاد اعلام کردم که ساعت 21:30 دقیقه اس. سلانه سلانه و با خیال خوش و مثلا به خیال خودم ربع ساعت هم زودتر از برنامه زمانبدی از خونه بیرون زدم.با فراغ بال منتظر اومدن یه تاکسی شدم که چون زیاد وقت دارم با شخصی نمیرم وبا فراغ بال بالتر که پیاده شدم هیچ غصه نخوردم که منو 500 متر پایینتر پیاده کرده و تو هوای نه چندان خنک میلغزیدم. وارد سالن که شدم و یه نگاه عاقل اندر سفیه به تابلوهای اعلان پروازها انداختم و با حیرت چیزی دیدم که کلا از حرکت ساقط شدم و به سرعت دوباره اون بلیطو با چشمهای لوچم نگاه کردم و نوشته بود خیلی واضح نوشته بود 20:50 و درحال سوار شدن و الان ساعت 20:35 بود و دویدم سمت یه آقای بی سیم بدست و گفتم : اقا گیت بسته شده؟» گفت کجا؟ گفتم: .....
آقا: چرا الان اومدی؟؟؟؟؟؟؟»
من: فکر کردم ساعت نه و نیمه
آقاهه: دیگه ازاین فکر ا نکن .بیا فقط بدو
دویدم ها واقعا دویدم.گلوم از خشکی میسوخت همه اون ارامش کوفتم شد. گیت باز بود و خالی از هرمسافر. بلیطو پاره کرد!!!!!!!! و من باز دویدم اتوبوس پر از مسافر اونجا ایستاده بود و من سوار شدم و فقط دلم یه لیوان آب خنک میخواست و یه دست که بزنه پس کله ام!!!!!!!