من همچنان درگیرم و هیچ چیز که درست و بهتر نشده که بدتر هم شده.محل زندگیم عوض شده و کل چندماهیه تو یه شرایط جدید به سر میبرم که البته الان دیگه خیلی برام جدید نیست. به خیال اینکه این شرایط جدید چیزی رو تغییر میده که اصلا اینطور نشد و شایدم کمی اوضاع بدتر شده.با همه اینا اراده ام قویه و با همه سنگ اندازیا و همه نفرتها و جنگ و جدلها و حتی کتک کاریها!!!!!!!!!! حاظر نیستم دست از هدفم بکشم. گاهی از صمیم قلب احساس میکنم دیگه دارم کم میارم این راهو یکتنه و بی هیچ پشتوانه و دلگرمی تنهای تنها دارم میرم و گاهی دلم میخواد از ته دل گریه کنم و فریاد بزنم.
هوای این روزها رو خیلی خیلی دوست دارم. وهرلحظه خدارو شکر میکنم که این هوا هر لحظه که احساس غم و اندوه همه وجودمو میگیره به فریادم میرسه و سپاس از خدارو به یادم میاره و غم از دلم یه هو پر میکشه تا وقتی دوباره بیاد و تنهایی رو به یادم بیاره و رو پشتبوم دلم بشینه و به چشمام انقدر ذول بزنه تا گریه ام بندازه.
عاشق این بوی دل انگیزم که تو هوا پیچیده و روانم رو تازه میکنه.و از یادم میبره با کی دارم زندگی میکنم. الان دیگه خیلی چیزها رومیدونم و احساس خیلی از ادمهاروشنیدم.چقدر ادمها متفاوتند .از هرلحاظ که فکرشو بکنی. من یکی از بدترینهاشون هستم.که نمیتونم دلمو از بغضی که همسرم تو گلوم بجا گذاشته رها کنم.نمیتونم یادم بره چطور منو خورد و حقیر کرده و من برای حفظ عزت نفسم و غرورم چقدر جنگیدم و چقدر روحم فرسوده شده. میتونستم نجنگم؟ خیلی هاهستن که ترجیح دادن بخاطر ارامش خودشونم که شده جنگیدن رو کنار بذارن منم همینکارو کردم ولی وقتی پای هدف و ارمانم به میون اومد نتونستم چشم بپوشم و در ارامش شاهد مرگ باورها و ارمانهام باشم. تا اینجاش هم به اندازه کافی ادای ادمهای مطیع وسربراه رو درارودم ولی نفس من سرکشه و نااروم.تا اونجا اروم میشینه که ارمانهاش به خطر نیفته .اینو تازگی ها فهمیدم.بدم نیومد حداقل بهتر از اوناییه که هدفی جز روزمرگی برای زندگی ندارن.یا دلشون به چهارنفر ادمی که دوروبرشونه خوشه و بااونا خوشن.این خیلی خوبه خیلی هم کار ساده ایه.اصلا هم نیاز نیست دردی بکشی زحمتی بکشی یا به خودت سختی و اسیب وارد کنی.ارامش الان واسه اینه که میدونم چی میخوام و دارم چیکار میکنم.هرچند که مخالفان زیادی هم داشته باشه.