این روزها دلم منتظر تلنگریه برای فرو ریختن...برای همه آنچه خواستم و نشد...ساعتها اشک میریزم ولی دلم از اندوه خالی نمیشه ..میدونم حال و روزم از هیچکس در دنیا بدتر نیست و بدتر از من و بزرگتر از مشکلات من بسیارند ولی من دریا دل نیستم و به اندازه کفایت شاکر و یا شاید وگذارنده و نمیدونم هزار عیب و نقصی که بر من وارده فقط میدونم دلم نازک شده به اندازه شیشه ای که به کمترین ضربه خورد میشه ..بیشتر از همه از تو دلگیرم و دل شکسته که صادقانه توکل کردم و صادقانه خواستم...خوشا بحالتان ای آنهایی که دلتان به بزرگی اسمانهاست که میتوانید به راحتی بگذرید و بگذرانید و من نمیتونم و این اندوه مرا خواهد کشت نه جسمم را که روحم را....و من نقطه کوچیکی در این دفتر دوار روزگار نه سرگردانم و نه هویت گم شده و خوب میدونم چه میخوام ...من برای چه اورو از تو خواستم و تو ظاهرا نشنیدی شاید هم شنیدی و خودت را به نشنیدن زدی.....فکر میکردم عاشقانه دوستم داری و حال بی تردید نداری.....از همه کس به تو شکایت بردم از تو پیش که شکایت برم؟