کیست که بداند وسعت دریا را
معنی سکوت عمق اقیانوس
کیست که بشنود زمزمه چشمه سار
راه را بیابد فقط به یک فانوس
شکستن برگهای پاییز را کسی نمی بیند
رقص نور را در پر طاووس
در وجود کسی نمی گنجد
یک حضور بارانی
داغ سوزان و ویرانگر افسوس
با تو اندیشه ها سبزند پر از احساس
بی ریایی سکوت هم ملموس
سنگ را قسمت آیینه ها نکن
آه را با دل بی ریا آشنا مکن
این دل ایینه ای را نشکن
بغض را با گلوی خود آشنا مکن
پای درد را از خانه ات ببر
زخم را با دل خود آشنا مکن
وسعت تو مال اینجا نیست
هیچ خود را با فنا آشنا مکن
-====================================================
با عشق تو من شهره آفاق شدم
دل دربدر و من یه نفس آه شدم
این نفس دگر خویشتن خویشش نیست
با تو چکنم که با تو من آب شدم
همراه منی و من دگر تنها نیست
این من نه من و بلکه دگر با من نیست
هر صبح که خورشید بتابد بر من
نیست شود، هست شود هم من نیست