آخرش تصمیمو گرفتم و خودمو یه راه کردم و نماندم.و چه خوب شد که نموندم.احساس ازاد شدن میکنم...نه در اون محل کار موندم و نه در خونه شوهر..مردی که منو از خونه اش بیرون انداخت.نه باز زبان بی زبانی که رک و مستقیم.گفت که اینجا اضافه ای و نباید بمانی..با اینکه از نظر مالی داره بهم فشار میاد و تازه شروع کار جدیدمه و هنوز به درامد مطلوبی نرسیده، و با اینکه از نظر جسمی هم خیلی داره بهم سخت می گذره و خیلی خسته میشم چون مسیرم بسیار دور شده ولی از نظر روحی و ذهنی بسیار احساس سبکی و آزادی میکنم. چرا باید مردها گاهی انقدر ظالم و زورگو و متکبر باشند. نمی فهمم هیچ نمی فهمم. خدا رو شکر که جستم از زیر بار ظلم. هرچند هنوز هیچی معلوم نیست که تکلیفم بالاخره چی میشه.