با اون نمایش شاد و قشنگ که دخترک کلی رقصید و خندید و دست زد وحرکات بازیگرا به نظر من انقدر جلف بود که خنده نداشت ولی از حرکات و شادی دخترک کلی خندیدمو ذوق زدم بی اختیار بی اختیار. چرا با اختیار و اراده خودم از هیچ چی لذت نمیبرم ؟؟؟ از هیچی نه بوی عید که خیلی زودتر از موقع خودش خودشو تو بینی ها چپونده .نه از خرید عید نه از نونوار شدنش نه از خونه تکونی هاش نه از عروسیهایی که درپیش داریم دلم یه سیر پر گریه می خواد
اره همین که وارد دنیای خودم میشم کر و کور و لال و بی احساس میشم.شدم یه مجسمه مسلم یاس برای خودم. به نظرتون روز خوشحالی من کی میرسه؟