اگر هوست را پیروی کنی، کر و کورت می سازد و فرجامت را تباه و تو رانابود می کند . [امام علی علیه السلام]
انتظار اهورایی
عاشقانه های بارابارای افسرده
سه شنبه 89 فروردین 24 , ساعت 2:7 عصر  

همیشه فکر میکردم اختلاف سن زن و شوهر هرچی باشه خیلی مهم نیست .ولی حالا که خودم باش دست بگریبانم این اختلاف شده مایه عذاب و فقط منتظرم روزهای طلایی جوانی من بگذره تا دیگه سر چیزای مسخره ناشی از اختلاف سن زیاد بحثی نداشته باشم. فکر کن تو الان در اوج جوانیت هستی و او وارد میانسالی شده. تو دلت زندگی تو دنیای رنگی و جمع و گشت و گذار و تنوع می خواد و او دلش سکون و سکوت و تک رنگی و آرامش می خواد البته میانسالی که میگم طبق فرهنگ  جامعه ایرانی میگم وگرنه 40 سال برای یه مرد که تازه اول کرکریه. وای به اون روزی که این شوهر گریزون از همه چیزت ( بخاطر شرایط سنی و لابد هورمونی جدید!!!!!) لجباز هم باشه و و بدتر ازاون معتقد باشه مرد باید تو خونه حرف آخر رو بزنه و زن فقط حق داره گاهی مورد مشورت قرار بگیره اونم فقط گاهی در مسایل کمی کمتر از مهم زندگی مثلا خریدن آفتابه.

من دلم می خواد به مناسبت تداخل مبارک و میمون تولدم و نیمه شعبان که بر حسب اتفاق سالگرد قمری عقد و ازدواج و تولد دخترمه برم آتلیه و با شوهرم عکسهای عاشقانه بگیرم و اون میگه بخاطر خرید خونه آس و پاسه و آه در بساط نداره و در ضمن  حاظر نیست عکس زنشو دست این بچه  عکاسهای جیگولی بده !!!!! و بعد از یافتن آتلیه مخصوص بانوان تازه با من و من میگه حوصله این جنگولک بازی هارو هم ندارم.

من دلم می خواد یه سفر کوتاه برم یه جای کوهستانی و سرد و اون باز می خواد عقلشو به کار بگیره و شرایط رو بسنجه ببینه امکان پذیره یا نه و نهایتا به این نتیجه میرسه که از نظر کاری خیلی درگیره و فرصت این قرتی گری هارو نداره !!!؟؟

من دلم می خواد رنگ کابینتهای آشپزخونه نارنجی باشه و اون عقلش میگه که باید یه رنگ روشن باشه  که آشپزخونه کوچیک به نظر نرسه؟؟!!


نوشته شده توسط باران | نظرات دیگران [ نظر] 
مرض نوشتن
چهارشنبه 88 بهمن 28 , ساعت 8:17 صبح  

این روزها باز از سر دلتنگی مرض نوشتن مثل خوره افتاده به جونم.گیرم کسی نخونه .چیکار کنم نخونه.هرچند بهتر از اون دفتر خاطرات توی کتابخونم نیست که فقط ممکنه یه نفر بی اجازه و سر زده بره سراغش و ببینه من چی نوشتم درموردش و کلی غصه بخوره و آه بکشه و هی یه طوری که بشنوم زیر لبی بگه  : چی می خواستیم و چی شد: بعد منم ازش بپرسم یا نپرسم و اون البته که نمیگه و نخواهد گفت چی میخواسته و الان چی شده و اصلا چرا؟ و بعدترش تو یه دعوای حسابی بیرون ریزی کنه که فلان چیز رو در دفتر خاطرات سرکار علیه خوندم و من بگم تو خیلی بیجا می کنی تو خاطرات من سرک میکشی که من هروقت دلم بخواد و هروقت دلم بگیره وهر کوفت و زهر مار دیگه ای بشه باید عقده ام رو سر یه تیکه جای سفید حالا هرجا کهن باشه یا مدرن خالی کنم اینم اجازه  و صلاح مشورت مردان مملکت رو می طلبه؟ غرض از این روده درازی این بود که چون میلیونها نفر ممکنه اینو بخونن و یا حتی یه نفر حوصلش نشه این ارجیف  رو نیگاه هم بندازه.

یکی نیست بگه این مرض اتفاقا غیر مسری از خیلی خیلی کوچیکی تو وجود این آدم بوده و خوشبختانه از بد روزگار با همه تلاشهای بدخواهان هنوز خشک نشده ولی شاید به این زودیا بخشکه چون فهمیده از این نوشتن  هیچ عددی هم نشده و فقط خواسته دل بی صاحبشو آروم کنه


نوشته شده توسط باران | نظرات دیگران [ نظر] 
درباره وبلاگ

انتظار اهورایی

باران
اوقات شرعی
فهرست اصلی
بازدید امروز: 7 بازدید
بازدید دیروز: 3 بازدید
بازدید کل: 61509 بازدید

شناسنامه
صفحه نخست
پست الکترونیک
پارسی بلاگ
لینک های روزانه

انتظار [46]
عصر نوشتن [9]
خیال سبز [54]
[آرشیو(3)]
فهرست موضوعی یادداشت ها
رومانتیک[4] . هویت[4] . وحشی[2] . طبیعت[2] . حرف کلیدی ندارم[2] . مرهم[2] . عشق و نفرت . زخم . برزخ . بهشت و جهنم . بیم و امید .
نوشته های پیشین

دی ماه
بهمن ماه
اسفند ماه
خرداد 1387
اردیبهشت 1387
فروردین 1387
مرداد 1387
شهریور 1387
بهمن 1387
آبان 1388
آذر 1388
بهمن 1388
اسفند 1388
فروردین 1389
اردیبهشت 1389
اردیبهشت 89
خرداد 89
تیر 89
مرداد 89
مهر 89
آبان 89
آذر 89
لوگوی وبلاگ من

انتظار اهورایی
لینک دوستان من

گل سرخ
پرسش مهر 8
عشق الهی
زن بودن ممنوع
هر آنچه که شما میخواهید...
بانو بلاگ
سیب سرخ
آسمان عطش
مسایل جنسی

سپیده و فرید

روزنگار خانم شین
گیس طلا
گلمریم
روزا
آیدا
ترگل
نیلوفر
اشتراک در خبرنامه

 
لیست کل یادداشت های این وبلاگ

رهایی
زیرلبی های مادرانه
چشمامو میبندم و تو منو راه ببر...
خدا به همرات
حسودانه
یعنی میشه؟
تنهایی
باز هم تو
فریاد فریاد
ظلم شاخ و دم نداره
آرامش درون و طوفان برون
[عناوین آرشیوشده]