طبق معمول هرروز تا تو راهروی مهد ظاهر میشه هر غمی هم که داشته باشم نیشم تا بناگوش باز میشه شروع کردم به قربون صدقه رفتن (سلم قلب مامان.سلام عروس مامان و... ازین جلف بازیا) که می بینم اخماش میره تو هم می پرسم چته؟
میگه : ازاین چیزا تو مهد بهم نگو فقط تو خونه حق داری بگی!!!
دلم چقدر یه کوهستان بکر وحشی می خواد با جنگلی تنک انقدر که اگه خورشید چشم و چالتو زد بپری زیر یکی از درختاشو حمام سایه بگیری و انقدر درخت نباشه که اصلا خود کوه دیده نشه. و همون دوروبرا صدای ریز ریز ریزش آب از یه بلندی رو بشنوی و دلت بخواد که تمام اونجا رو برای پیدا کردن آبشار یا همون رودخونه بکر بگردی. و تمام روز رو از کوه بالا بری و خوب که کف پاهات ورم کرد و نزدیک بود تاول بزنه از زور خستگی یه جایی اتراق کنی و خیالت هم به خوردن نباشه هرکی می خواد همراهت باشه و بخصوص کسی برای مراقبت از بچه نازت که دلت میخواد اتفاقا اونم ازین طبیعت وحشی لذت ببره و بوی برگهای پوسیده روی زمین مشامشو نوازش کنه. ولی هی بهت نچسبه و نگه مامان بغلم کن یا منم می خوام بات بیام که همه خوشی رو به دهن و دماغ و چشمت کوفت کنه. و اگه آقای شوهر هم می خواد باشه باشه ولی مدام دم گوشت ویز ویز نکنه که اومدی که این بچه رو از یاد ببری؟ اینور نرو اونورم نرو ممکنه مردی ،حیوون وحشی چیزی بهت حمله کنه حالا حیوون وحشی به جهنم فوقش تیکه پارت میکنه اگه مردی احیانا جنگلی که از تمدن و اینا هم چیزی نمیدونه برحسب اتفاق اونجا باشه و حمله کنه چی؟؟؟؟؟؟ اونوقت چی؟ یا مرتب سرت هوار بشه که بیا کمک و تو آه بکشی از این اسارت دردناکت .... ولش کن بابا یه تفریح سالم و یه استراحت و مرخصی خواستیم با یه مشت فکر ناخشایند به گندش کشیدم.
کاش لااقل گوش شنوایی بود توی بغلش می خزیدم و خواستمو درحالیکه گوله گوله اشک از چشمام ی ریخت با هق هق می گفتم. خیلی رمانتیک!